دعا

واقعا چرا من وقتی چیزی از خدا میخوام ، مثلا پول .. البته نکه بشینم خونه دعا کنم خدا زیر بالشتم پول بزاره . همش بهش قول میدم کارهای خوب باپولم انجام بدم ؟ والا به هرکی پول داده طرف نه دینش مشخصه نه ایمانش . با دوست دخترش در استخر عکس میزاره و هزار چیز متفاوت ... من دعاهامو باید تغییر بدم .... خدا پول بده میخوام گناه کنم و خیالت جم خرج آدمهای نیازمندم نمیکنم ... به درک بمیرند .و زنم نمیگیرم دختر زیاده دیگه پول هم بدی اوکیه .... شرمنده خدا خودت پول رو به این افراد دادی منم نسبت به این موارد دعاهام ورژن جدید شده

من روانیم

سلام . خواستم که بدونید اگه این مطالب براتون عجیبه خب حقم دارید . چون من روانی پستشون میکنم . روز خوش

در خواستگاری

رفتیم در پارک که با خانواده دختر بیشتر آشنا بشیم . خلاصه از قبل میدونستند من متولد 70 هستم . وقتی مرا دیدند در طول صحبت با آنها سه بار در فواصل مختلف سنم را پرسیدند . شاید باورتون نشه اما هرکی منو دیده گفته بالا 30 میزنی اونم وقتی دیگه در شرایط مطلوب زیبایی ظاهری باشم مثلا سه تیغ و مرتب . اگه بخوام یک لول پایین تر مثلا ته ریش ظاهر شوم هرکی ببینه میگه بالای 40 میزنی . حالا حساب کنید من 24 سالمه ... دیگه کم کم جایی نمیگم سن اصلیمو چون حوصله تعجب مردم را ندارم . (مو سفید زیاد در ناحیه سرم ، و موی سفید کمتر اما به چشم میاد در صورتم ریشهام ) . 

پسر خوب

اول خدارا شکر میکنم که پسرم - اگه دختر بودم که الان بجای در خانه نشستن و درددل پست کردن داشتم از آب حوض تیمارستان تشنگیم را رفع میکردم . پسر خوب در چهار چوب خانواده من اینه که ... درس خون باشه ، نماز خون باشه . دیر وقت نره بیرون اگه بیرونه زود بیاد خونه ... هراتفاقی در کوچه افتاد بیاد بگه ... . فرض کنید من در بیرون از خانه مثلا سر کوچه ما قهوه فروشی است من یک قهوه میخورم و میام خونه خب ...... بویه قهوه میدم .... مادر بزرگم چرا قهوه میخوری ؟ من : مگه خوردن قهوه عیبی داره ؟ مادربزرگ : فلانی معتاده قهوه زیاد میخوره ...و من باز یک درجه به بیماری روانیم اضافه میشه .....

زنگ بزنید به پلیس

باز در ذهنم دارم دعوا میکنم ، واقعا در ذهن من هیچ چیز نرمال نیست انگار بی قانونی پایه گذاری شده در ذهنم . واقعا چرا ذهن من فقط یاد گرفته خاطرات بد را با ، بالاترین کیفیت نگه داری کند اگرم آروم باشه ذهنم کم کم شروع میکنه به فضا سازیهایی که فقط مخرب هستند . بسمه دیگه .... 

لباس نو (جدید)

از قدیم یادمه از خرید لباس نو ترس داشتم و تا الان ادامه داره این ترس . چرا ترس ؟ چون هربار که لباس نو میخریدم بعلت اینکه باید از فیلترینگ مادر بزرگم رد میشد. و آن در نظر نمیگرفت که این لباس بر اساس نظر من 14 ساله زیباست . از روی سن خودش لباس جدید را مناسب یا نامتناسب میدونست . که باعث شد هربار من سلیقه آن را تن کنم نه سلیقه خودمو ..... و درآخر که به نظر آن لباس میپوشیدم میگفت .... تو       دیگر        بزرگ       شده   ای   این مناسب توست . الان در سن 24 سالگی هستم و از خرید لباس نو ترس دارم . حق داره ذهنم بترسه چون ذهن من خیلی وقته که مریضه (به قول خودمون آره من روانیم)

خدا

به نام خدای بی نیاز - نه خدایی که در من 12 ساله در زیر سجاده ام پول قرار میداد و میگفتند به من که فرشتگان پول میگذارند خب خانواده من این روش را انتخاب کرده بودند برای تشویق به نماز خواندنم ..... بعد از مدتی هر بار سجاده را جمع میکردم پولی نبود ، بهترین علتی که من در ذهنم رقم میخورد این بود که حتما فرشتگان خدا آدرس مارا گم کرده اند ....اما بعد از مدتی که بازه زمانی زیادی هم بود خبری نشد و من 12 ساله یقین پیدا کردم که خدا با من قهر است . حالا که فکرمیکنم میبینم کار خانواده من چقدر اشتباه بوده .... میخواستند من را به خدا نزدیک کنند اما آن روز که با خود گفتم که خدا قهر کرده است ..... به مراتب بیشتر از خدا فاصله گرفتم . و کار خانواده نتیجه عکس داد . 

نظرات

از گذاشتن نظر بیمی نداشته باشید .... از من وا نخواهید گرفت .

مشکی به سفید

در این سن ، تعداد موهای سفیدم از دستم در رفته ... سرعت گرفته سفید شدنشون . شاید دوست دارند سفید شوند حقم دارند روی ذهنی زندگی میکنند که چاره ای جز سفید شدن ندارند،بماند خیلی هاشون هم کلا رفتند ...

عینک طبی روی چشمم

بهترین عینکی که تابحال برایم مفید بوده ، عینک طبی رویه چشمم بوده ، اما فکر کنم عینک نامرئی خانواده ام براشون خوب نبوده یا شاید تاریخ انقضا داشته .... برای اینکه عینک من باعث میشه بهتر ببینم اما عینک خانواده من همه خوب هارو یا بد نشون میده یا با شک نشون میده ....